حديث كساء
پرواز آقا تقی آذرشهری


نامش سید یونس و از اهالی آذرشهر آذربایجان بود به قصد زیارت حضرت امام رضا، راهی مشهد مقدس شد،

در اولین روز زیارت، همه پول او مفقود شد و بدون خرجی ماند سید می‏ گوید پس از مفقود شدن پولم به حرم مطهر رفتم و پس از عرض سلام گفتم مولای من می‏دانید که پول من رفته و در این دیار ناآشنا، نه راهی دارم و نه می‏ توانم گدایی کنم و جز به شما بدیگری نخواهم گفت

به منزل آمدم و شب در عالم رؤیا دیدم که حضرت فرمود سید یونس فردا صبح، هنگام طلوع فجر برو دربست پایین خیابان و زیر غرفه نقاره ‏خانه بایست، اولین کسی که آمد رازت را به او بگو تا او مشکل تو را حل کند

قبل از طلوع فجر بیدار شدم و به حرم مشرف شدم و پس از زیارت، به همان نقطه ‏ای که در خواب دیده و دستور گرفته بودم، آمدم دور و برم را نگاه می کردم که ناگهان چشمم به آقا تقی آذرشهری‏ که متاسفانه در شهر ما به او تقی بی‏ نماز می‏ گفتند، افتاد

با خودم گفتم یعنی مشکل خود را به تقی بی نماز بگویم؟ هرگز برای‏ همین به او چیزی نگفتم و او هم گذشت و به حرم مشرف شد

من دوباره به حرم رفته و گرفتاری خودم را با دلی لبریز از غم و اندوه به حضرت رضا(ع)گفتم

باز برای دومین شب در عالم خواب امام رضا را دیدم و همان دستور را دادند و این جریان سه شب تکرار شد تا روز سوم گفتم بی ‏تردید در این خوابها سری است، به همین جهت ‏صبح روز سوم جلو رفتم و به اولین نفری که قبل از فجر وارد صحن می‏شد و جز آقا تقی آذرشهری‏ کسی نبود، سلام کردم و او نیز مرا مورد دلجویی قرار داد و پرسید امروز، سه روز است که شما را در اینجا می‏ بینم کاری دارید؟

جریان مفقود شدن پولم را به او گفتم و او نیز علاوه بر خرج ماندن یک ماه در مشهد، پول سوغات را نیز به من داد و گفت پس از یک ماه، قرار ما در فلان روز و فلان ساعت آخر بازار سرشوی در میدان سرشوی باش تا ترتیب رفتن تو را به شهرت بدهم از او تشکر کردم و آمدم

یک ماه گذشت، زیارت وداع کردم و سوغات هم خریدم و خورجین خویش را برداشتم و در ساعت مقرر در مکان مورد توافق حاضر شدم. درست ‏سر ساعت‏ بود که دیدم آقا تقی آمد و گفت آماده رفتن هستی؟ گفتم آری گفت بسیار خوب، بیا، رفتم جلو گفت نزدیکتر بیا، بعد هم گفت خودت به همراه بار و خورجین و هر چه داری بر دوشم بنشین تعجب کردم و پرسیدم مگر ممکن است؟ گفت آری

نشستم ناگهان دیدم آقا تقی گویی پرواز می‏ کند و من هنگامی متوجه شدم که دیدم شهر و روستای میان مشهد تا آذرشهر بسرعت از زیر پای ما می‏ گذرد و بعد از کمتر زمانی خود را در حیاط خانه خود در آذرشهر دیدم و دقت کردم دیدم، آری خانه من است و دخترم در حال غذا پختن است

آقاتقی خواست‏ برگردد دامانش را گرفتم و گفتم به خدا سوگند تو را رها نمی‏ کنم. مردم تو را متهم بی‏ نمازی و لامذهبی می کنند برای من قطعی شد که تو از اولیاء و دوستان خاص خدایی،از کجا به این مقام رسیدی و نمازهایت را کجا می‏ خوانی؟

گفت دوست عزیز چرا تفتیش می‏کنی؟ او را باز هم سوگند دادم و پس از اینکه از من تعهد گرفت که راز او را تا زنده است ‏برملا نکنم، گفت سید یونس من در پرتو ایمان، خودسازی، تقوا، عشق به اهل‏ بیت و خدمت‏ به خوبان و محرومان به ویژه با ارادت به امام عصر علیه السلام مورد عنایت قرار گرفته‏ ام و نمازهای خودم را هر کجا که باشم با طی‏ الارض در خدمت او و به امامت آن حضرت می‏ خوانم

پنج شنبه 1396/10/14 14
(0) نظر
برچسب ها :حواله امام رضا
X